دلنوشته سنگلاخ غم
مسیر سختی بود
از این همه هموار
یکی کشاند ماه را به سنگلاخ غم!
کدام غروب را
خورشید میرفت
به تبعِ لبخند؟!
من که شنیدم، با زور میرفت!
در یا میگفت
این راز پنهان در اشک مهتاب!
میگفت مهتاب خوابش نمیبُرد
دیدار میخواست!
کو گندم شهر؟!
پنهان چه جایی است؟ دست کدام دشت؟
تا صبح گر بیدار باشم
میبینم او را، در این گذر؟
اینجا سکوت و خواب چشمه
رقص درختان، آواز باران
دستی که با زور فردایِ فردا
فردا و فردا
بازهم فردا
چنگ میزد شمع سحر را
تنها جواب بود!
انکار تقدیر انگار خواب بود!
مهتاب تا صبح بیدار ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.