خلاصه کتاب:
از میان چاله و چولههای آسفالت با نفسنفسزدنهای پیدر پی و چشمان دو دو زده با دزدکی چشم چرخاندن در کوچهها و پسکوچهها میدود...
نفس برایش نمانده، نای دودیدن ندارد؛ ترسیده و با تنی منقبضشده از واهمه؛ بند کولهپشتیاش را محکم میچسبد.
خلاصه کتاب:
- خوشبخت میشیم، قول میدم.
پوزخند تلخش، #خنجر به روی احساسم کشید. چقد تلخ و ویرانکننده بود.
- خوشبختی گرونه رویا، خیلی گرون!
امیدوارانه از ته #اعماق وجودم زمزمه کردم: هرچقدر #گرون باشه، باهم میسازیمش... باهم.
- واقعبین باش دختر، من اینجا پشت #میلهها تو حبسم و تو اون بیرون تو خطر و ...
ملتمسانه پچ زدم: نگو... جان رویا نگو.
از سکوت سنگینش، دم #عمیقی از هوای مانده بینمان گرفتم و #مسحور زمزمه کردم: خوشبختی اگه اینقد خساست داشته باشه که نتونه بودنمون رو کنارهم ببینه، ترجیح میدم بمیرم و #نباشم که تو...
- کافیه!
مغموم و بغکرده سری روی گردنم چرخاندم: ارس...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.