داستان کوتاه ناموس من
به نام خدا
«ناموس من»
- خواهرم موهات داره واسه چشمهای اون نامحرم میرقصهها، خواهرم! با شما هستم. خواهر من!
- هی کجا مشدی؟
عینک کبودت رو از چشمهات بردار شاید غیرتت برا مانتوی زیادی باز زنی که دستش تو دستهاته، به جوش اومد!
- عمو! چشمهات رو درویش کن!
از خانمت که خودش رو پوشونده تا زیباییهاش رو فقط برای تو حفظ کن، خجالت نمیکشی؟
- آقا با شمام!
خانم!...
امرِ معروفهایم بوی التماس به خود میگیرند و زانوهای خستهی به هر سو چرخیدهام، زمین ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.