داستان کوتاه ضربدر
بنـام خودش... یک برگ از دستمال کاغذی جلو روم بر می دارم، چندمین برگه، نمی دونم؟روبروم نشسته، تند تند چیزی رو تو گوشی تایپ میکنه و لبخندش پاک نمیشه!با حرص چشم هامو می بندم.. دلم میخواد بترکه!آخه من کجام شبیه نو عروس های یک هفته ای میمونه؟!!بالاخره موبایل رو کنار میذاره.-جانم عزیزم، چی میخواستی بگی؟آب دهنمو قورت میدم.. حتی فکر کردن بهش هم زجرم می داد چه برسه به گفتنش، ولی گفتم، گفتم!-امروز یه خانمی اومده بود اینجا، ندا.. ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.