داستان کوتاه سیاه
بنام او
...
آدامس رو داخل دهنش می ندازه و با اعصابی داغون به مرد روبروش چشم می دوزه.
صدای مرده به گوش هاش میرسه، با ناله، با التماس.
-سیاه خان، جان مادرت، جان عزیزت این یه بارو بیخیال شو، به خدا ندارم، ندارم.. بچه هام گشنه ان، زنم داره میمیره، ندارم به بالا سری ندارم، جور می کنم براتون، شده کلیمو می فروشم، میدم، بذار زنم مرخص بشه از بیمارستان، میدم، بخدا میدم!
مشتشو میکوبه رو میز.
- نههه.
از کی تا حالا انقدر ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.