داستان کوتاه سکوت مسکوت
به نام خدا
نمیدونم چهجوری میتونم غمی که تویِ وجودم، پر از خاموشیِ خاموش کنم!
نمیدونم چهجوری می تونم برای چند دقیقهی کوتاه، از این دنیا و آدماش، جدا شم.
- باز نشستی فکر و خیال می کنی؟
میخندم، خندهای که فقط خودم میدونم، از چه جنسیه.
- فکر و خیال چیه؟
من دارم به آینده ی درخشانم فکر میکنم.
- نمی بینی؟
این همه شور و هیجانو؟
تپشای قلبمو؟
هیچ وقت نفهمید و میدونم، قرار هم نیست، هیچوقت، هیچکس من رو درک کنه.
- بودنت این جا، ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.