داستان کوتاه این داستان پروانه
بهنام زندگانی، حرام شد جوانی.
داستان: پروانه
نویسنده: فاطمه معماری_۸۴
- مامان، مامان تو رو خدا گوش کن... مامااان.
مامانم بدون توجه به صدای زجههام، در اتاق رو قفل کرد و با صدای خشنی گفت:
- فکر نکن بی صاحبی. چند روز اون تو بمونی آدم میشی. فکر کردی اینجا دیونه خونهاست؟ چند سال ولت کردیم به امون خدا، برامون آدم شدی؟ منِ ساده فکر میکردم رفتی درستو بخونی؛ نگو خانم دنبال مسخره بازیاش بوده. دیگه از کار و ادامه تحصیل ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.