داستان کوتاه بوی باروت
بوی باروتنویسنده: زینب انوشابه نام خدادوان دوان لا به لای برگ های سبز و علف های مزاحم می دوید. قفسه ی سینه ش می سوخت و به سختی نفس میکشید. پاهایش ذوق ذوق میکردند و دستانش فریاد نجات سر میدادند اما او...باز می دوید!در فکر و ذهنش تنها یک کلمه مانده بود.همان یک کلمه به قدری برایش نفرت انگیز بود که آرزو میکرد کاش هیچ وقت آن را نمی شنید.نفرت... میکشد انسان را! احساس ر! زندگی را!اما ...
داستان کوتاه تاکسی زرد رنگ
«به نام عادل ترینِ عادلان»داستان کوتاه "تاکسی زرد رنگ"نویسنده: "مینا مقدم"ویراستار "بهار سعیدی نژاد"***هوای تابستان شدیدا گرم و ذوب کننده بود. عرق را از روی پیشانی بلندم خشک کردم و دستم را به سمت تاکسی زرد رنگی دراز کردم و گفتم:-تجریش؟داستان کوتاه حبس ابد
داستان کوتاه گندمک
داستان کوتاه کلبه وارونه
داستان کوتاه منو زندگیم
داستان کوتاه عشق یواشکیراننده هم در جوابم، از خدا خواسته ماشین را پیش پایم متوقف کرد.سریع در ماشین را باز کردم و روی صندلی عقب ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.