داستان کوتاه شکست
«شکست!»
نویسنده: پرنیا رخشا
با صدای افتادن و شکستن چند چیز که امواج صوتیش تا سر کوچه میومد، قدمهام رو تندتر کردم تا زودتر به خونه برسم. قطعاً کل اسباب خونه هم شکست! حالا بیا و تقصیرش رو روی گردن بچهها بنداز.
در حیاط رو قدری محکم کوبیدم که صدایی دوبرابر صدای شکستن، از خونه استخراج شد. لب به دندون گرفتم و نگاه شرمندهای به مرد زیرپوش پوشیدهای که داشت با اخمهاش باقیِ اسبابم رو هم میشکست، انداختم.
رو گرفتم و رفتم؛ ...
داستان کوتاه دود روحی
دود روحی
به قلم پرنیا رخشا
تا که کسی قصد گفتن حرفی در دل دارد، معمولاً شخص دیگری در آغوشش میخزد و او را از گفتنش عاجز میسازد. حرفها در دل بمانند، یک دلی سیاه بر جای باقیست و هزاران شخص خزیده در آغوشت که قصد جانت را دارند.
بریدهی اول:
بوی سیگار در مشامم پیچید و باعث شد رد پوزخند بر روی لب بنشانم.
سیگار؟
دعوتش را پس نزده و پک عمیقی از سیگار زدم، متقابلاً من هم به صورتش دود ...
داستان کوتاه شاید ما پشت آینه باشیم
شاید ما پشت آینه باشیم.
به قلم پرنیا رخشا
مقدمه:
شاید ما انسانها مرده باشیم و در اصل مرگ را برایمان اشتباه معنا کرده باشند؛ شاید خود نفس کشیدن مردگی محسوب شود!
باید پذیرفت که ما سری معانی و اصطلاحاتی را به کار برده و یاد گرفتهایم که شاید در اصل معنای متفاوت و دقیقاً برعکسی داشته باشند.
تعریف واحدی از «آینه» برای مردمان تفسیر شده است؛ وسیلهای است که به علت صافی و بازتاب بالا بر رویهی خود، ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.