داستان کوتاه بام های برف خورده به قلم میم سادات
زمستان رخت سفر بسته بوداما انگار قصد دلکندن و رفتن را نداشت هر روز که می گذشت هوا سرد و سرد تر می شد.چشمانش را باز کرد و خیره ماند به تک تک تیره های چوبی سقف خانه قدیمی بود و هیچ چیز شبیه ویلا ها یاآپارتمان های شهری نبود.در جایش چرخید ,روی پهلوی چپش دراز کشید قطره آبی از سقف کنده و روی صورتش رها شد به آنیدر جایش نیم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.