رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه مولتی میلیاردر

داستان کوتاه مولتی میلیاردر به نام خدا مقدمه: اعتراف می‌کنم می‌ترسم. یه اعتراف قشنگ، ولی ترسو نیستم. اعتراف به اینکه، از خدا میترسم چون نا به هنگام هست و آدمی از فردای خودش بی خبره، همه چیز ناگهانی و با معجزه رخ میده. از زندگی میترسم چون دوست ندارم خانواده‌ای که بی نهایت عاشقشان هستم رو در نبودشون تحمل کنم. از دنیا و آدم‌هاش می‌ترسم چون نمی‌خوام افراد خاص زندگیم رو از دست بدم. من حتی از خودم و زبانم که بعضی اوقات ناخواسته چیزهایی به زبان میاد ...

داستان کوتاه جنتلمن جذاب

داستان کوتاه جنتلمن جذاب به نام خدا نام داستان:  جنتلمن جذاب امشب عروسی خواهرم بود و باید می‌رفتم آرایشگاه تا به نوبت خودم برسم، چون آرایشگر گفته بود " دیر برسم نوبت من مال یکی دیگه میشه " آرایشگر هم مال رشت نیست، شقایق دوستم محله کارش اطراف لاهیجان هست که تا اون‌جا کلی راهه و داشتم با تمام سرعت آماده می‌شدم که حرکت کنم برم تا دیر نشه، دلم می‌خواد امشب قر کمرم و که خشک شده تو مجلس عروسی خواهرم بلرزونم ...

  • 138 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,866 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه ناسپاس

داستان کوتاه ناسپاس همه چیز بدست نسل شما خراب شده، اوضاع کنونی کشور   نتیجه آرمانگرایی بیهوده شماست، مثلاً روشنفکری، فقط مشتی   کلمه هستی، از دار دنیا چی برات مونده! چند جلد کتاب قدیمی   و یه مشت روزنامه کاغذ باطله با چند نوار کاست قدیمی، کی   به تو گفته بود بری سیاسی بشی، زندون بری، بدون     بازنشستگی، بیکار و بیمار بیفتی یگوشه ، بیچاره مادرم از   دست کارهای تو چقدر خون دل خورد. شده بود یه مشت پوست   و استخوون تا مرد و از دستت راحت شد. آخه شماها ...

داستان کوتاه تیک دوم

داستان کوتاه تیک دوم به نام خدا تیک دوم قسمت اول چشم‌هایش را باز کرد.‌ صورتش از سردرد جمع شد و چشم‌هایش را به هم فشار داد. با گام‌هایی سست خودش را به آشپزخانه رساند. قرصی را بالا انداخت و یک لیوان آب سرکشید. سرش را برگرداند و نگاهش به میز غذاخوری افتاد. نان سنگک، کمی پنیر و مقداری گردو. یک یادداشت هم روی میز بود. یادداشت را برداشت. « دیشب نمی‌خواستم ناراحتت کنم. هنوز سر حرفم هستم ولی اگه اذیت شدی، ببخشید. رسول » لبخندی زد و حرف ...

داستان کوتاه رهایی به قلم پرستو مهاجر

داستان کوتاه رهایی به قلم پرستو مهاجر رهایی…….     انگاری همین دیروز بود که سرسفره عقد نشستم وبله رو   بهش دادم این خواسته قلبی ام نبود. اما چه کنم؟ که راهی   جزاین نبود.۱۷ سال بیشترنداشتم اوج جوانی ونوجوانی به   بلوغ فکری تازه رسیده بودم می خواستم درس بخونم   برای خودم کسی بشم، راه زندگیمو پیدا کنم اما افسوس   سرنوشت آن چیزی نیست که ما تصورش را می کنیم   وقتی که مرتضی با خانواده اش به خواستگاریم آمدن   پدرم پاشوتوی یک کفش کرد که الا وبلا باید باهاش   ازدواج کنم، جوان پاک ...

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد به نام خدا نام رمان:آن شب سردصبح شد رعدوبرق شدیدی به پنجره اتاقم زد،کت وشلوار اتوکشیده ام راتن کردم عطرتلخ همیشگی ام رابه گردن ومچ دستهایم زدم وموهای پرپشتم رابه سمت بالاشانه زدم وازاتاقم بیرون رفتم.پدر درحال سیگارکشیدن کنارپنجره نشسته بود بودسلام کردم وباسرجوابم را داد فنجان قهوه ی سردشده روی میزآشپزخانه رانوشیدم ومثل همیشه بدون صبحانه ازخانه بیرون رفتم،خیلی فکرم مشغول بودومتوجه نشدم چه قدرطول کشیدتابه دانشگاه رسیدم کرایه تاکسی راپرداخت کردم وپیاده شدم انگار باران ...

داستان کوتاه قسم نامه

داستان کوتاه قسم نامه مقدمه: و قسم به تک مستأجر قلبم که در پی تصاحبِ این بوم و بر... دریچه به دریچه‌اش را از پایِ جان گذراند، حفره به حفره‌اش را در خونِ احساس غلتاند، دهلیز به دهلیزش را به باروتِ عشق بست... و اما چه شد، که دگر فتح این سرزمین وسوسه‌اش نکرد را؟ نمی‌دانم! ***   قسم به قلم بُرنده‌ی احساس که خط به خطِ خاطراتمان را بر کاغذِ رنگ زِ رخسار رفته‌ی قلبم خطاطی کرد... *** قسم به جوی زلالِ اشک... که از کوچه به کوچه‌ی درد گذر کرد، و در هر قدم چشمان‌ات را ...

داستان کوتاه عطر گلهای رازقی

خلاصه کتاب: به واسطه خودخواهی گله‌ای انسان‌نما‌ خیلی چیزها تغییر کرد! آن‌قدر تغییر و تبعیض در جامعه رنگ گرفت، که وقتی مردم چشم‌های‌شان به روشنی گشوده شد؛ کشورشان دیگر کشور نبود! یعنی آن کشورِ سابق نبود! اصلاً انگار دزد آمده و خانه‌یشان را غارت کرده باشد؛ تا به خودشان آمدند دیدند، که ای دل غافل نصف کشور را به تاراج برده‌اند! در این گیر و دار راه‌زن‌ها فقط به این بوم و بر نزده؛ بلکم در میان شلوغی و هیاهوها با بی‌رحمی تمام قلبی را هم چنگ زده و ربوده بودند! ***

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی       | آخرین خشاب | مرجان جانی     سه شنبه بود.. زنگ زد گفت داداش  دوتا خشااب بگیر برا کادری میخوام بهم مرخصی بده گفتم: چشم ستون جون بخواه رفتم گرفتم   ( اخه  گفته بود ... قرصارو میخوام برای کادریمون اون نمیتونه پیدا کنه، به من گفته بود پیدا کن منم برگ مرخصیت رو امضا میکنم )   اومد دم دمای ظهر بود، گرفت رفت. غروبش  رو  اوکی کرده بودیم بریم سفره خونه، منو فاطمه اونو الناز ما زودتر رفتیم تو لژ که ...

  • 769 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,326 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه قضاوت

داستان کوتاه قضاوت           |  قضاوت | مرجان جانی         از خونه بیرون زدم و با دیدن بچه ها سر کوچه رفتم سمتشون. منتظر ماشین ایستاده بودن و منم بهشون ملحق شدم. نرگس: اه باز این دختره اومده... نگاش کن.   مهسا نگاه نرگس رو دنبال کرد و با دیدن دختره گفت: سرو وضعشو نگاه... مشخصه چجور دختریه.   نرگس: اون چه مانتوییه اخه.. نمیپوشید سنگین تر بود. یا اون شال رو سرش.   مهسا: کوو مگه شال سرشه... من که اصلا متوجه نشدم. بی هیچ حرفی فقط به حرفاشون گوش میدادم.. دختر خوشگلی نبود ...

  • 825 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,291 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه عفریت‌ عشق از فاطمه‌ اسماعیلی

داستان کوتاه عفریت‌ عشق از فاطمه‌اسماعیلی #عفریت‌عشق نگاهم را به چشمان نوزاد در آغوشم می‌دوزم و صدای گم شده در خاطراتم در سرم می‌پیچد و من را مسافر گذشته می‌کند. - کاش چشم‌هاش شبیه تو باشه! خودم را بیشتر در آغوش مردانه‌اش می‌چپانم و بی‌توجّه به ترخ و تروخ‌های آشپزخانه که دیگر سرسام‌آور شده است، با بغض می‌گویم: ممنون که تنهام نمی‌ذاری! مکثی می‌کند و خوب می‌دانم که حواسش پرت صداهایی است که همیشه با عشق ورزی‌هایمان اوج می‌گیرند. موهایم را نوازش می‌کند؛ سرش را نزدیک‌تر ...

داستان کوتاه کنج دنج از سپیده پاییزی

داستان کوتاه کنج دنج از سپیده پاییزی به قدری حسود هستم که حتی به کارش  هم حسادت می کنم. کاش می شد؛ از صبح  تا شب، شب تا صبح هیچ کاری به جز؛ هم آغوشی و  در کنار من بودن نداشته باشد. حتی رضایت دارم؛ که روی کاناپه شکلاتی مقابل تلویزیون لم بدهد، فوتبال تماشا کند، حنجره اش را تا مرز پارگی  برساند؛ که مثلا صدایش برسد به گوش بازیکن تیم محبوبش، این صدا انرژی شود و باعث برد تیم محبوبش، راضی هستم به ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.