رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه ضیافت شبانه

داستان کوتاه ضیافت شبانه   ماهور بلند شو ، ماهور چرا جواب نمیدی ، بردیا چرا بهم جواب نمیده مگه من چیکارش کردم ، خودش باعث شد عصبی بشم ، هزاربارگفتم منو عصبانی نکن، من عصبی بشم دست خودم نیست، اما به گوشش نرفت که نرفت، نگاه کن با چشمای باز داره منو نگاه میکنه ، کوهیارآروم باش بهتره جنازه ببری گم گور کنیم تا کسی شک نکرده ، بردیا مزخرف نگو ماهورمن از تاریکی وتنهایی می ترسه ، چرت پرت تحویلم نده ! ...

داستان کوتاه مثلا خوشبختی

داستان کوتاه مثلا خوشبختی داستانک #مثلـا_خوشبختـۍ #ا_اصغرزاده   هفتده سالم بود که عاشق شدم.. عاشقِ یه پسر همه چیز تموم که چشم همه دنبالش بود، بی دروغ! خوشگل.. خوش تیپ، آقا، خوش رفتار و ... در آخر دکتر! یا نه نه.. آقایِ دکـتر! سه سال تو خودم حبس کردم این عشقو تا بالاخره پاپیش گذاشت! پونزده سال ازم بزرگ تر بود و این شد یک بهانه ی خیلی عمیق دستِ بابام اما من عاشق بودم.. عشق که این حرف ها حالیش نبود! یک سال تمام هر دو خون ...

داستان کوتاه خوک وحشی

داستان کوتاه خوک وحشی شیوا : چند بار باید به تو زبان نفهم بگم دستت به وسیله های من نزن تو احمق و کودن چرا حرف توی اون کله پوکت فرو نمی ره واقعاً حرف نمی فهمی، یا خودت رو به نفهمی زدی، بابا تو چرا سکوت کردی و به این پسره عقل کلت چیزی نمی گی. پدر: اون دکتر وقتی نصیحت حالیش نیست من چی کنم، چند بار بهش گفتم دست توی کیف دیگران نکن ، زشته آخر و عاقبت ...

داستان کوتاه محکوم به خیال او

داستان کوتاه محکوم به خیال او «محکوم به خیال او» «نویسنده: شمیم کولیوند» نفیر جان سوز نبودنها جان در میکند! غم غمگین بودن و درد کشیدنها نفس میگیرد و صدای خوش فولوت را بانگ شلاق میسازد... جان ای کودک سرزمینم! چه کسی جانت را گرفت؟ چه کسی توجیهش کرد؟ خراش روی تن حریرت را با کدام دوا مرهم نهادی که سوزشی مداوم بر چشم بازماندگان میپاشاند؟! رودی بدون ماهی حکمش دل است... دلی محکوم به خیال! شالش را دور گلویش سفت میکند، چشمان طوسی رنگش را در قاب مژههای ...

داستان کوتاه عاطفه

داستان کوتاه عاطفه عاطفه…     عاطفه دختر۱۲ ساله افغان دریک خانواده نسبتا پرجمعیت   درجنوب شهر، محله فقیرنشین زندگی می کرد، فاطمه   مادراو از درد ورم مفاصل رنج می برد به همین خاطر   عاطفه علاوه برکارخانه، زحمت تروخشک کردن زهرا   ۵ساله وزینب ۲ساله خود را نیزبعهده داشت . پدرخانواده   کریم آقا درانبارغله شهربه باربری وجابه جایی کیسه های   سنگین آرد گندم وسایرغلات ونیزجعبه های میوه، مشغول   بود وبراثرسختی کاربشدت ظاهری شکسته داشت واما   علی پسر۱۴ ساله بزرگ خانواده دربازارشهر، همراه   پسرعمویش جواد با چرخ دستی ، به جابه جایی کالاهای   خریداری شده مشتریان ونیزسایرمغازه ...

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد به نام خدا نام رمان:آن شب سردصبح شد رعدوبرق شدیدی به پنجره اتاقم زد،کت وشلوار اتوکشیده ام راتن کردم عطرتلخ همیشگی ام رابه گردن ومچ دستهایم زدم وموهای پرپشتم رابه سمت بالاشانه زدم وازاتاقم بیرون رفتم.پدر درحال سیگارکشیدن کنارپنجره نشسته بود بودسلام کردم وباسرجوابم را داد فنجان قهوه ی سردشده روی میزآشپزخانه رانوشیدم ومثل همیشه بدون صبحانه ازخانه بیرون رفتم،خیلی فکرم مشغول بودومتوجه نشدم چه قدرطول کشیدتابه دانشگاه رسیدم کرایه تاکسی راپرداخت کردم وپیاده شدم انگار باران ...

داستان کوتاه روز تلخی که شیرین شد

داستان کوتاه روز تلخی که شیرین شد حوصله ام عجیب سر رفته بود. در خانه تنها بودم و هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم. به فکرم رسید عکس و فیلم های گذشته را که در یک فلش بودند را تماشا کنم تا دلتنگی گذشته ها برطرف شود. با خوشحالی از روی مبل سلطنتی یک نفره که به رنگ خاکستری بود برخواستم و به سمت اتاق ته راهرو قدم برداشتم. خانه غرق سکوت بود به ذهنم رسید با در کنار تماشای فلش آهنگی زیبا را ...

داستان کوتاه قسم نامه

داستان کوتاه قسم نامه مقدمه: و قسم به تک مستأجر قلبم که در پی تصاحبِ این بوم و بر... دریچه به دریچه‌اش را از پایِ جان گذراند، حفره به حفره‌اش را در خونِ احساس غلتاند، دهلیز به دهلیزش را به باروتِ عشق بست... و اما چه شد، که دگر فتح این سرزمین وسوسه‌اش نکرد را؟ نمی‌دانم! ***   قسم به قلم بُرنده‌ی احساس که خط به خطِ خاطراتمان را بر کاغذِ رنگ زِ رخسار رفته‌ی قلبم خطاطی کرد... *** قسم به جوی زلالِ اشک... که از کوچه به کوچه‌ی درد گذر کرد، و در هر قدم چشمان‌ات را ...

داستان کوتاه عطر گلهای رازقی

خلاصه کتاب: به واسطه خودخواهی گله‌ای انسان‌نما‌ خیلی چیزها تغییر کرد! آن‌قدر تغییر و تبعیض در جامعه رنگ گرفت، که وقتی مردم چشم‌های‌شان به روشنی گشوده شد؛ کشورشان دیگر کشور نبود! یعنی آن کشورِ سابق نبود! اصلاً انگار دزد آمده و خانه‌یشان را غارت کرده باشد؛ تا به خودشان آمدند دیدند، که ای دل غافل نصف کشور را به تاراج برده‌اند! در این گیر و دار راه‌زن‌ها فقط به این بوم و بر نزده؛ بلکم در میان شلوغی و هیاهوها با بی‌رحمی تمام قلبی را هم چنگ زده و ربوده بودند! ***

داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز

داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز به نام نامی ایزد پاک. داستان کوتاه: نغمه‌ی پرواز مقدمه: تو آن جانی... که جانانم‌ جانانه... حضورت مامن قلب من است. زندگی همانند همین رهگذر و قطار است، تا می‌آییم کمی به خودمان بجنبیم، سوت آتش خود را می‌زند و می‌گذرد.‌ و هر چه جلوتر می‌رود به ما یادآوری می‌کند که چه آسان داریم روزهای خوب‌مان را از دست می‌دهیم. ما هم‌ تنها در پستوی تنهایی خود چه غریبانه نوای بینوایی می‌نوازیم. وقتی که از عمق دل خود به ژرفای اندرون می‌پردازیم می‌فهمیم ...

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی       | آخرین خشاب | مرجان جانی     سه شنبه بود.. زنگ زد گفت داداش  دوتا خشااب بگیر برا کادری میخوام بهم مرخصی بده گفتم: چشم ستون جون بخواه رفتم گرفتم   ( اخه  گفته بود ... قرصارو میخوام برای کادریمون اون نمیتونه پیدا کنه، به من گفته بود پیدا کن منم برگ مرخصیت رو امضا میکنم )   اومد دم دمای ظهر بود، گرفت رفت. غروبش  رو  اوکی کرده بودیم بریم سفره خونه، منو فاطمه اونو الناز ما زودتر رفتیم تو لژ که ...

  • 769 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,326 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه پسر کوچولو و ماهی قرمز

داستان کوتاه پسر کوچولو و ماهی قرمز یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه پسر کوچولویی بود که کنار حوض کوچک حیاط مادربزرگش نشسته بود و به ماهی قرمز داخل حوض نگاه می‌کرد. ماهی قرمز که خیلی وقت بود آنجا بود حسابی چاق و چله شده بود و به خاطر همین خیلی آرام حرکت می‌کرد. مادر پسر کوچولو هر چقدر که به پسر کوچولو می‌گفت که آن ماهی را در رودخانه بیندازند تا آزاد زندگی کند او قبول نمی‌‌کرد. پسر کوچولو آن‌قدر ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.