داستان صوتی سایه ی سیاه
در آن روز کذایی همه آمده بودند و خشم و عصبانیت و هزاران احساس عجیب و غریب دیگر که من اسمشان را نمی دانستم در ظاهرشان پیدا بود. مادر بزرگ گریه می کرد و پدر بزرگ صورتش رنگ سیبی بود که در نقاشی ام کشیده بودم. پدرم؟ نمی دانستم دقیقا منظورش چیست اما از او در این حالت می ترسیدم. از فریاد هایش که تمام وجودم را می لرزاند و باعث می شد در گوشه ای ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.