داستان کوتاه مغزهای زنگ زده
♡ به نام آنکه اگر حکم کند،همه محکومیم ♡
"مغزهای زنگ زده"
نویسنده:مهدیس رحیمی
موتور و سر کوچه پارک کردم.
نباید کسی می دید وگرنه براش بد میشد .
از دور دیدمش که با دو به سمتم میومد.
لبخندی زدم و براش دست تکون دادم.
بهم رسید و با خنده پرید بغلم.
نفس نفس میزد و صداش با خنده به گوشم رسید:
-دلم برات تنگ شده بود عشقم!
حلقه ی دستشو از دور گردنم باز کردم و گفتم:
-من بیشتر.حالا هم بیا سوار شو تا کسی ما ...
داستان کوتاه حوالی اسفند ماه
کلاه هودی را بیشتر روی سرش کشید تا زیر رگبار باران خیس نشود.
سیگار لای انگشتش بود و فکرش هزار سو پرسه میزد.
دوسال پیش؛حوالی اسفند ماه؛اولین دیدارشان در خیابان انقلاب.
قبل از آن روز،به عشق در یک نگاه اعتقادی نداشت.
هر که را میدید که از عشق میگوید و درد دوری،با تمسخر میگفت:
-عشق کجا بود؟عشق واقعی وجود نداره!
اما آن روز تمام معادلات ذهنش به هم ریخت.
در یک لحظه،وقتی نگاهش در چشمان رنگ شب او گره خورد.
وقتی به خودش آمد،او ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.