رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
دانلود رمان کدو تنبل

خلاصه کتاب: من فقط اون حس قشنگی که به همدیگه داشتیم رو میخوام. من هنوز تورو یادمه. خنده هات... صدات... حرفامونو یادمه. اما تو دیگ نیستی و بینمون چند تا اسمون فاصلس. کاش بیشتر میموندی... بیشتر داشتمت. الان تنها چیزی که ازت دارم یه اتاق پر از عکساته. عکسایی که باهم انداختیم. بیا برگردیم به عقب...

  • 294 روز پيش
  • علی غلامی
  • 10,829 بازدید
  • ۶ نظر
دانلود رمان هاید از مرجان جانی

دانلود رمان هاید از مرجان جانی خدا آدمایی رو میبره لب پرتگاه ... که میدونه بال پرواز دارن. برای شکستت ناراحت نباش.. فقط مطمئن شو که قوی تر و قدرتمند تر از قبل برمیگردی...♡ [مرجان جانی] دانلود رمان دیونه بازی دانلود رمان محبوس در تاریکی از سمیه پورعلی دانلود رمان بگذر از جانم ۲ دانلود رمان پیچک سرما زده از نسرین جمال پور دانلود رمان آه از راحانا (حنانه. س) بخشی از داستان نفس حبس شدم رو بیرون دادم و خودم رو از داخل آب کشیدم بیرون... دوباره نفس گرفتم و خواستم حرف ...

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی       | آخرین خشاب | مرجان جانی     سه شنبه بود.. زنگ زد گفت داداش  دوتا خشااب بگیر برا کادری میخوام بهم مرخصی بده گفتم: چشم ستون جون بخواه رفتم گرفتم   ( اخه  گفته بود ... قرصارو میخوام برای کادریمون اون نمیتونه پیدا کنه، به من گفته بود پیدا کن منم برگ مرخصیت رو امضا میکنم )   اومد دم دمای ظهر بود، گرفت رفت. غروبش  رو  اوکی کرده بودیم بریم سفره خونه، منو فاطمه اونو الناز ما زودتر رفتیم تو لژ که ...

  • 775 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,327 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه موهای بهار از مرجان جانی

داستان کوتاه موهای بهار از مرجان جانی   مرجان جانی | موهای بهار |       با صدایی مامان که از داخل اشپز خونه اسمم رو صدا میزد بلند شدم. با چشمای بسته دنبال گوشیم گشتم. چشمام و باز کردم و به صفحش نگاه کردم... ساعت ۱۱ صبح بود. بلند شدم و نشستم.. اولین چیزی که دیدم صورت پف کرده و چشمای گود افتادم داخل اینه بود. تنها چیزی که تو همه شرایط باعث جذابیتم میشد موهام بود. موهایی بلند و مشکیم ... که مثل شب سیاه سیاه بود. رفتم سمت اینه ...

  • 802 روز پيش
  • علی غلامی
  • 3,527 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه کاش از مرجان جانی

داستان کوتاه کاش از مرجان جانی با شنیدن صدای ایفن رفتم سمتش و در و باز کردم. کنار در ورودی وایسادم تا آرام بیاد بالا. با دیدنش لبخند زدم و دعوتش کردم داخل... بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم رفتیم تو اتاق و رو تخت نشستیم. آرام: بپوش بریم بیرون... باشه ایی گفتم و اماده شدم... بعد از چند دقیقه پیاده روی به پارک رسیدیم و رو نیمکتی که سایه افتاده بود روش نشستیم. آرام گوشیش و در اورد و مشغول چک کردن پیام هاش ...

داستان کوتاه قضاوت

داستان کوتاه قضاوت           |  قضاوت | مرجان جانی         از خونه بیرون زدم و با دیدن بچه ها سر کوچه رفتم سمتشون. منتظر ماشین ایستاده بودن و منم بهشون ملحق شدم. نرگس: اه باز این دختره اومده... نگاش کن.   مهسا نگاه نرگس رو دنبال کرد و با دیدن دختره گفت: سرو وضعشو نگاه... مشخصه چجور دختریه.   نرگس: اون چه مانتوییه اخه.. نمیپوشید سنگین تر بود. یا اون شال رو سرش.   مهسا: کوو مگه شال سرشه... من که اصلا متوجه نشدم. بی هیچ حرفی فقط به حرفاشون گوش میدادم.. دختر خوشگلی نبود ...

  • 831 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,291 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه وجدان

داستان کوتاه وجدان | وجدان | مرجان جانی کیلید کمد پنجاه و یک و گرفتم و وارد رختکن شدم. در کمد و باز کردم و لباسام و داخلش گذاشتم.... با دیدن لباس و یه گوشی داخل کمدم جا خوردم.. به اطراف نگاه کردم‌. کسی نبود …. گوشیو برداشتم و بهش نگاه کردم .. .زیاد  مدل بالا نبود. لبم و به دندون گرفتم و گوشیو گذاشتم داخل جیب شلوارم و در کمد و بستم. کیلیدامو عوض کردم و وسایلمو گذاشتم تو یه کمد دیگ. وارد استخر شدم.... ابش یخ بود و ...

  • 834 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,783 بازدید
  • یک نظر
دانلود رمان آهنگ صدات

دانلود رمان آهنگ صدات کم و بیش همه ی ما یه رابطه معلق رو تجربه کردیم ... تو دوراهی موندیم و نه توان دل کندن داشتیم.. نه توان موندن .. وقتی به خودمون اومدیم که بهترین لحظه های زندگیمون رو دادیم پای ادمی که بی لیاقتیش رو ثابت کرده ‌‌... من یه روانشناسم .. ولی این روزا خودمم تو زندگیم به یه روانشناس نیاز دارم .. درست زمانی که با خودم عهد بستم دیگ عاشق نشم.. روانی تنها بیمار روانیم شدم.. دانلود رمان برده عشق دانلود رمان عشق و ثروت دانلود رمان ...

  • 906 روز پيش
  • علی غلامی
  • 4,121 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه طلوع

داستان کوتاه طلوع | طلوع | | مرجان جانی | ۱۱/۳/۱۴۰۰ _الو.. قطع نکن.. یه دقیقه صبر کن. سپی... چیشد  آخه! کی چی گفته؟؟ کاری کردم؟؟ خانوادم رفتار بدی داشتن..؟   سپیده: نه فقط زود تصمیم گرفتم.. من هنوز خیلی بچم.. نمیتونیم باهم باشیم. داستان کوتاه مجرم بی دفاع داستان کوتاه و عشق قربانی غرور داستان کوتاه عشق از پشت ویترین قشنگه داستان کوتاه اولین بارها داستان کوتاه بوی باروت _ چرا؟ همه چی حل شده بود که؟؟ داری سر به سرم میزاری مگه نه... دوربین مخفیه؟ رسمتونه؟   سپیده: گوش کن مهدی... اشتباه کردم گذاشتم بیایی خاستگاری... زود تصمیم گرفتیم. بابت ...

  • 1056 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,292 بازدید
  • ۲ نظر
درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.