داستان کوتاه دقایق آخر به قلم لیلا ونزدی
دقـــــــــایـــــق آخـــــر"نویسنده : لیلا ونزدینگاهم را به اطراف داده بودم تا متوجه بی قراری ام نشود شاید هم فهمیده بود که نگاه می دزدید.در انتظار کلامی بودم که از دهانش خارج شود و از این سردرگمی نجاتم دهد اما نه... سکوت پیشه کرده بود ومن داشتم خفه می شدمتاریکی شب بود ما هر دو در مقابل هم نشسته بودیم .اشک از گوشه چشمم چکید و او هم چنان ساکت بود.گویی با نگاهش حرف ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.