خلاصه کتاب:
داستان ما فقط از یه پای آسیب دیده و یه قرار ملاقات بت ارباب ده بالا شروع میشه. بذارید بیشتر توضیح بدم. دختر داستان ما، تنها راهی جنگل میشه و اونجا سوسکی رو می بینه که... نه دیگه، بقیهشو نمیگم. خودت بخونی متوجه میشی ؛) فقط بگم که این رمان ارباب رعیتی نیست هاااا!
داستان کوتاه محکوم شدگان
به نام خالق انسان هامحکوم شدگانبه قلم زهرا شاهیکاربر انجمن رمان های عاشقانه (رمانکده)«آری... من محکوم شده ام به این عذاب. به عذابی بی پایان که زنده کننده ی خاطراتم است. گویا در هر شبانه روز، چندین و چند بار، مرگ را می بینم و به یک قدمی اش که می رسم، دست مرا عقب می راند.»«شما محکوم می شوید.»«به جرم گناهی که ما آن را قدغن کرده بودیم.»«آنها محکوم شدگانند.»«ببریدشان به زندان محکوم شدگان.»تمام این ها ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.