کتابت را گذاشتی روی میز و گفتی :
با اینکه قلبت پر از بی مهری ست
اما بی هنگام
نگاهت سمت من شلیک می کند و
تکه
تکه
عاشقانه هایی می شومـ
که فقط مال توستگفتم دیوانه برو
پشت سرت را هم نگاه نکننمی دانستم عاشقانه هایت همـ
دیوانه ای هستند
برای خودشاناز در بیرونشان می کنمـ
از پنجره وارد میشوندشعر می خوانند
پرده ی سفید را پرچم می کنند
میان واژه ها دلبری میکنند
ذره
ذره
نگاهمـ را می بوسند
لابه لای دیوان شعرت
آرام می گیرند
و
روی زانویم به خواب می رونداما ...تا در آغوششان ...
سرچشمه ی خاطرات عذاب آور !
بی وفاترین ساعات عمر!
بد کرده ای بادلم
آری با توام ! ای شب
رنجیده ام از سرمای سیاهت
نمیخواهم هوایت را
باقی نمانده از جانم جز خیالی
گرفتی نفس هایم را
رقصاندی آرزوهای محالم را
در پسِ خیالات بی منطق
ساده گی امرا به رُخ می کشانی؟!
تا بدانم
ستاره ای نیست مرا ؟!
کور خواندی!
ای سیاه کردارِ عاشق فریب!
در دولتِ شاهانه ی عشق
بر مدار نگاهِ خدا میچرخم
تا بسوزانم حیله هایت را!به قلم
#حامد_مطلق
گوينده
#افسون_غفائي
تنظيم وميكس
#مهدي_فلاح
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.