داستان کوتاه ساعت یازده شب به قلم هستی ج
سردرگم در خیابانهای نورانی قدم برمیداشت. قلبش از این همه ناتوانی، فشرده میشد
اما نمیتوانست کاری برای رهایی از این احساس، انجام دهد. کنار دیوار ساختمانی نسبتا بلند،
ایستاد و نفس نفس زنان، به دیوار تکیه زد.
برای آزادی خواستهاش، تنها پانزده دقیقه وقت داشت؛ خواستهای که کیلومترها با او فاصله
داشت و پانزده دقیقهای که مانند آهویی چابک، میدوید.
درمانده روی زمین نشست و چشمان کاراملی تر شدهاش را به ساعت دیجیتالیِ مغازهی
آن طرف خیابان دوخت؛ ...
زهراسلام رمان بسیار قشنگی هستش جلد دوم این رمان ومیخواستم...
زهراسلام رمان بسیار قشنگی هستش جلد دوم این رمان ومیخواستم...
علی غلامیسلام به شمارم پیامک بدین لینکو بفرستم 09024084858...
علی غلامیسلام به شمارم پیامک بدین لینکو بفرستم 09024084858...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.