داستان کوتاه به نام الیزابتداستان کوتاه: به نام الیزابتفاطمه نیکوحرف فتحی پس از غذا دادن به حیوانات داخل قفسه، به دفترش باز میگردد. پشت میز مینشیند و به خواندن مقالهاش مشغول میشود. نمیتواند خوب تمرکز کند، صدای سرفههای مکرر الیزابت، زیرا مدام در گوشهایش اِکو میشد و توان فکر کردن را از او میستاند.صدای اساماس موبایل بلند میشود. پیام را باز میکند.جوزی در پیام نوشته بود «الیزابت رو حتما همراه خودت بیار، دلم براش تنگ شده.»با به یاد آوردن قرار امشب، ...
yaldaمن عاااااشق نوشته های خانم بهمن زاد هستم، امیدوارم این نویسنده ی خوش ایده رو توی...
Faسلام و درود خدمت شما نویسنده ی عزیز ..خسته نباشید بزرگوار تعریف رمان شما رو زیاد...
یه بنده خداسلام و درود به شما نویسنده ی عزیز..خسته نباشید.. تعریف رمان شما رو زیاد شنیدم و...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.