دل نوشته ی تو رفتیتو رفتی و من هم پشت سرتتوراهت را جدا کردی و من در این بیراهه ماندمآنقدر که میخوام کسی بیاد من را دست خودم بدهد!#علی_کیا[caption id="attachment_14378" align="alignright" width="200"] دل نوشته ی تو رفتی[/caption]
دل نوشته تلاطمانسان در تلاطم بودن را دوست دارد،چه زیباست که خود این تلاطم را ایجاد کند.[caption id="attachment_12899" align="alignnone" width="300"] دل نوشته تلاطم[/caption]علی حقیقت
دل نوشته سکوت شهرهر شب دختریمیان سکوت شهرخاطراتش را قیچی می کرد...علی حقیقت[caption id="attachment_11774" align="alignnone" width="300"] دل نوشته سکوت شهر[/caption]
دل نوشته آشوب دنیاسکوت چشمانت در این آشوب دنیا،آخرین پناهگاه برای آرامش بود...علی حقیقت[caption id="attachment_11375" align="alignnone" width="249"] دل نوشته آشوب دنیا[/caption]
دلنوشته روزی که عشق گریه کرد[caption id="attachment_10228" align="aligncenter" width="450"] روزی که عشق گریه کرد و خوشبختی پر کشید.خنده میان دهن ها زخم شد.اشک ها،تبسمی غمگین بودند که لا به لای فراموشی جاری می شدند.زمان از یادها رفته بودند.میان قلبهای مه گرفته فاصله ها غوغا می کرد#علی_حقیقت[/caption] پیج های اینستا و تلگرام دلنوشته های عاشقانه رو دنبال کنید :[caption id="attachment_10128" align="alignright" width="127"] تلگرام دلنوشته های عاشقانه[/caption][caption id="attachment_10127" align="alignleft" width="132"] اینستاگرام دلنوشته های عاشقانه[/caption]
دلنوشته بویت از دور مرا فریاد میزند[caption id="attachment_10197" align="aligncenter" width="450"] [/caption] بویت از دور مرا فریاد میزند،چشمانت گفت تو را میخواهم،و من در انتهای جادهآغوشت را قدم میزدم...#علی_حقیقت
دلنوشته مژه های تو زمان در مژه های تو گره خورده بود،هر بار که پلک میزدی، زندگی مکثمی کرد و من خیره به تو می ماندم...#علی_حقیقت پیج های اینستا و تلگرام دلنوشته های عاشقانه رو دنبال کنید :
? داستان_کوتاه✨ شیفت? ژانر اجتماعی✍ بقلم علی حقیقتداستان کوتاه شیفتدکمه پیراهنم را می بستم.با جر و بحث ساده آغاز شد.چند شب پیش وقتی از کار برگشتم،پشت در صدای خنده اش تیری به قلبم زد.در را با احتیاط باز کردم.من را دید،کمی رنگش به سفیدی زد.از استرس پلکش پرید.با روی خوش پرسیدم امروز شیفت هستی؟انگار نشنید به من خیره شده بود.دوباره پرسیدمبا لحنی به هم ریخته گفت آره عزیزم،کارهای بیمارستانامروز خیلی زیاده...با عجله کیفش را بست و به سمت دو راهی ...
yaldaمن عاااااشق نوشته های خانم بهمن زاد هستم، امیدوارم این نویسنده ی خوش ایده رو توی...
Faسلام و درود خدمت شما نویسنده ی عزیز ..خسته نباشید بزرگوار تعریف رمان شما رو زیاد...
یه بنده خداسلام و درود به شما نویسنده ی عزیز..خسته نباشید.. تعریف رمان شما رو زیاد شنیدم و...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.