مقدمهعشق واژهی غریبی است؛بهم میپیچدفکر و احساسو دل و عقل مراعشق هر لحظه به من میگوید:«! چه بگویم، چه کنم راه به قلبت جویم »عشق و ایمان دل و تن را چو به عرفان بردهحرمتشجان و نفسرا سوی تو آوردهمن به امید نگاهت قلب و احساسبه چنگال اسارت بردمدر پی لمسحضورت هر توهم به تمنا بردمآن توهم که دلم بند تو کردلحظهی ناب ظهورت به حقیقت پیوست« ندا نجفی »چشم دوخته بود به پنجرهی قدی روبرویش، جایی آن سوی شیشه،جایی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.