داستان کوتاه معدن امید#فرزانه_زارعی#مسابقه بعد از کلی نذر و نیاز ننه علی بلاخره کار پیدا کرده بودم. اوایل اسفند و نزدیک عید بود و حسابی پول لازم بودم اما اصلا راضی به کار در آن دخمه تاریک ذغال سنگ نبودم. اصلا یادش می افتادم تنگی نفس میگرفتم از دیشب عزا گرفته بودم و به زمین و زمان ناسزا میگفتم. اصلا من را چه به کار توی معدن ، هر کسی به من نگاه میکرد میدانست با این هیکل استخوانی به درد ...
داستان کوتاه مارهای گمشدهبه نام خداروزی روزگاری یک مار زیبای خوش خط و نگار دو تا تخم گذاشته بود و منتظر به دنیا آمدن بچه مار های قشنگ ش بود. یک روز از خواب که بیدار شد احساس گرسنگی زیادی کرد و به همین دلیل تصمیم گرفت از لانه خودش بیرون برود. مار به تخم هایش نگاهی کرد و فکر کرد " بچه ها امروز به دنیا نمی آیند زودی میرم غذا میخورم و مقداری هم غذا برای بچه ها ...
داستان کوتاه مجازی نباش به قلم فرزانه زارعیسینی چایی رو برداشتم و به سمتش رفتم.به مبل دو نفره ای که نشسته بود اشاره کرد و گفت: همسری بیا کنارم بشین.کنارش نشستم و سرم رو روی شانه اش گذاشتم و برای چند دقیقه ای چشم هایم را بستم.تصویر گریان مریم دوباره برایم جان گرفت. خوب به یاد دارم آن روز نحسی که غرور خواهرم براییک سرگرمی شکسته بود. آن روز برای دور همی خواهرانه ی همیشگیمان به خانه اش رفته بودم ...
دانلود رمان عاشقانه میشل به قلم خلاصهداستان در مورد دختری به اسم میشل هست که برای ادامه تحصیل در خارج از کشوربا فرهاد که مدرس زبان هست برای یادگیری زبان آشنا میشن ولی این آشنایی به عشقتبدیل میشه و قصد ازدواج دارند ولی فرهاد به جشن نامزدی نمیاد و میشل رو تنها میذاره.میشل افسرده میشه و بعد از یکسال تصمیم میگیره به زندگی برگرده اما هنوزم عاشقفرهاد هست در این بین با پارسا آشنا میشه و پارسا از اون خاستگاری میکنه ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.