دلنوشته عاشقانه بیا کنارم بنشینبیا کنارم بنشینبا من حرف بزنچای بنوشلب بزنفقط یادت نرودهر وقت خواستی برویبی زحمت آن قلب وا مانده مرا پس بدهیمی ترسم سنگینی اش زمینت بزند#فاطمه_عبدالحی
دل نوشته قسم می خورم[caption id="attachment_12982" align="alignnone" width="300"] دل نوشته قسم می خورم[/caption]قسم می خورماگر روزی مرد شدمتمام دوستت دارم های زمین راببوسمشاید قلب زمین بگیردو عشق باز شودفاطمه عبدالحی
دلنوشته لبخند بزنلبخند بزن تا نگیرد دلمنفس های بی وقفه اگ را ببوساگر هم هوایی به لب ها رسبدتومهری شو به آن ها جان بدوز#فاطمه_عبدالحی[caption id="attachment_12704" align="aligncenter" width="450"] دلنوشته لبخند بزن[/caption]
دلنوشته خورشید زمین را بوسیدخورشید زمین را بوسیدچرا من غروب نمی کنم؟#فاطمه_عبدالحی[caption id="attachment_12604" align="aligncenter" width="450"] دلنوشته خورشید زمین را بوسید[/caption]
دلنوشته به دیوار نگاه می کندبه دیوار نگاه می کندمردی که عمریبه در نگاه می کرد#فاطمه_عبدالحی[caption id="attachment_11932" align="aligncenter" width="450"] [/caption]
دل نوشته بهشتیک بهشت با تو فاصله داشتماگر زمین دور خودش نمی چرخیدفاطمه عبدالحی[caption id="attachment_11799" align="alignnone" width="300"] دل نوشته بهشت[/caption]
دل نوشته شبیه منیکی گفت من از شما نیستممن گفتم پس چرا انقدر شبیه منه؟فاطمه عبدالحی[caption id="attachment_11348" align="alignnone" width="300"] دل نوشته شبیه من[/caption]
داستان کوتاه خورشید خاموشداستان_کوتاه✨ خورشید خاموش? ژانر اجتماعی✍️ بقلم فاطمه عبدالحی | کیمیا شکرالهیقلبم می پرد. نبض هایم هم... شاید می زند. در خودم جمع شدم.باد سرد صبح جمعه برای چه بود؟ اعتنایی نکردم. سرم به سر جایشبر گرداندم وخیره رو به رویم شدم. رویی بی انتها... وسیع! آخ، مادرمچه می گفت؟ آخرین حرفش قبل مرگ چه بود؟ باد به لبان خشکیده اممی خورد. می سوزد و جز می زند. صدای جرقه اش را با چشم هایممی شنوم. جرات ندارم ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.