خلاصه کتاب:
سایه قصه من، دختری که دل در گرو عشق پسر عمویش سیاوش دارد.
سیاوشی که تنها سهم سایه از او فقط اخم هایش بوده.
او هیچ وقت دلیل این همه نفرت و اخم های او را نمی داند. غافل از اینکه سیاوش عاشق اوست.
زمانی که قرار است در جاده عشق همراه همدیگر قدم بردارند سرنوشت آن ها را از یکدیگر جدا می کند.
بعد از تحمل دوری و سختی های زیادی که قلب هر دوی آن ها را مملو از درد می کند. دوباره در یک مسیر قرار می گیرند
خلاصه کتاب:
"آتور" که خواهر پانزدهسالهاش، توسط پدرشان به قتل رسیده است، تمام تلاشش را میکند تا زندگی مردم پرسیس را بهتر کند. او حتی حاضر است که در برابر پادشاه و مجلس اعیان قد علم کند. اما در این میان آزاد شدن پدرش از زندان و بازگشت او به خانه، اوضاع را برای همیشه تغییر میدهد.
خلاصه کتاب:
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من ماندهام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم.
چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشهها که فکر میکنی هست اما نیست... فکر میکنی میشود اما نمیشود.
خلاصه کتاب:
روایتگرِ زندگی دو خواهر دوقلو اما با ذهنیتی متفاوت، خواهرانی که پیشفعال ذهنی هستند و بعد از گذر ماجراهای پیچیده در گذشته راهی تیمارستان میشوند اما بعد به طور مجهولی غیب میشوند. زندگی دخترهایی که رگهای سرخ چشمان مرگ، در رگههای سرخ چشمهایشان معما شد.
دانلود رمان لیلی عاشق است
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي کشيد
وقتي عطش طعم تو را بااشکهايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر ...
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختری هست که خیلی ناخواسته وارد بازی میشه که اصلا ربطی بهش نداره و اصلا نمیدونه چرا و چطوری سر از این بازی شوم درآورده ولی یه چیز رو خوب میدونه، مقاوم باید بود. شاید میشه اینجوری گفت که این دنیا ارزش اینو نداره که برای خواستهت نجنگی و عقب بکشی!
خلاصه کتاب:
عطا بعد از هفت سال دوری از وطن برمیگردد.
اما در این مدت، همه چیز تغییر کرده... حتی رعنایی که روزی عشق زندگیاش بود
و او در تلاش است تا سر از زندگی رعنا درآورد و در این میان عشق خفتهاش سر باز میکند و...
خلاصه کتاب:
ماهین با قلب مهربون و همهی ذوقِ زندگی و انرژی مثبتهاش، درد عمیقی رو از بچگی به دوش میکشه... . اون مثل بیشتر دخترها دنبال مد و ظاهر امروزیه، درحالی که داره روزمرگیهاش رو میگذرونه خیلی اتفاقی در محیط کار مذهبی قرار میگیره و روز اول خانمی اون رو بخاطر ظاهر امروزیش مورد قضاوت قرار میده، حالا این دختر نمیتونه بیتفاوت باشه و قطعاً با یکدامِ ظریف این قضاوت رو تلافی میکنه.
خلاصه کتاب:
در حالی که میز را دور میزد و کلید ضبط کن را لمس میکرد گفت:
_چیشد که خودت جلو رفتی ؟
بدون نگاه کردن به چهره اش میدانستم در حال چیدن نقشه مرگم است...
آرام آرام سرم را بلند کرده و خیره چشمان دکمه ای اش شدم.
پوست صورتش طوری بود که گویی یک لایه قیر روی خاک تشنه خشکیده ریخته باشند.!
خلاصه کتاب:
من فقط اون حس قشنگی که به همدیگه داشتیم رو میخوام.
من هنوز تورو یادمه.
خنده هات...
صدات...
حرفامونو یادمه.
اما تو دیگ نیستی و بینمون چند تا اسمون فاصلس.
کاش بیشتر میموندی...
بیشتر داشتمت.
الان تنها چیزی که ازت دارم یه اتاق پر از عکساته.
عکسایی که باهم انداختیم.
بیا برگردیم به عقب...
خلاصه کتاب:
دختری با قلبی شکسته درست یک هفته مونده به عروسیش فرار میکن. فرار از دست مردی که قدرت دستشه… . پناه بردن به خانوادهای که از قضا عروسی پسر بزرگ نزدیکه... یک اتفاق…یک تشابه… یک اسم و رازی که تو یک شب بارونی فاش میشه… .
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.