داستان کوتاه دل شکستهاشین را جای همیشگی اش پارک کرد، با خستگی پیاده شد و راه خانه اش را در بیش گرفت.امروز را بیشتر تر از روزهای قبل کار کرده بود و واقعا توانی برای راه رفتن هم نداشت.حتی نمیتوانست برای شب شام بپزد از بس خسته بود.کلید در خانه اش را از داخل کیفش بیرون آورد و تا خواست داخل قفل کند کسی از پشت صدایش زد.- مریم؟کلید از دستش روی زمین افتاد و قطره ای اشک روی گونه ...
داستان کوتاه کرونا- کرونا از چین اومده از پرواز ماهان اومده توی خونه ی ما اومده هممون درگیر خودش کرده...با صدای سه قلوها که این شعر مسخره را به زبان میبردند و حرص و عصبانیت من را بیشتر میکردند پر از خشم به سمت اتاق شان میروم و در را به شدت به دیوار میکوبم که سر هر سه به طرفم برمیگردد و با لبخند شیطانی نگاهم میکنند.نفس عمیقی میکشم و رو به آن ها با صدای بلندی میگویم: چند ...
داستان کوتاه روی پای خودت باشفنجان قهوه ام را روی میز میگذارم، لبخندی تلخ میزنم و خودم را به پنجره ی اتاق می رسانم؛ پرده را کنار میزنم و به هوای بارانی خیره میشوم، به آسمانی که ابرهای سیاه تمامش را گرفته نگاه میکنم و در این فکر هستم که این آسمان دلش گرفته درست مانند دل من، اما این ابرها با باریدن بالأخره خودشان را می توانند خالی کنند اما من چه؟ من چگونه میتوانم خودم را خالی کنم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.