دیالوگ ماندگار دست نوشتهء تقدیر_ عشق یعنی چی ؟!ارسلان لبخندی زد که حسش را مشخص نمی کرد : رفتن و سخت می کنی ._ همچین قصدی ندارم ، فقط کنجکاویه !ارسلان با دقت روی صورت رها زوم کرد . این خیرگی رها را معذب می کرد . پس سرش را پایین انداخت و گفت : اصلا ولش کنید .اما ارسلان تازه به جوابش رسیده بود ._یعنی سرخی گونه های تو !#مهدیه_سعدیدیالوگ رمان#دست_نوشتهء_تقدیر#دردست_چاپ
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.