داستان_کوتاه✨ عاقل باش? ژانر اجتماعی✍️ بقلم محمدعلیخانیداستان کوتاه عاقل باش پدرم یه قهوه خونه داشت,یه قهوه خونه باحال که پردودبود وهمیشه صدای قل قل میداد.ازخدمت سربازی که برگشتم پدرم گفت:رضاجان توتنهافرزند منی,منم دیگه دارم پیر میشم,نوبت توعه که کارکنی این مغازه واین تو,ببینم چیکار میکنی...................................قهوه خونه رو جمع کردم ویه کافه زدم,یه کافه دنج.ازدوستم محمد هم خواستم که بیاد وپیش من کارکنه.محمد هم مدرک لیسانسش رو قاب کرد و پیش من مشغول شد.................................دوسالی بود که کافه رو راه انداخته بودم,درآمد خوبی ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.