داستان_کوتاه✨ تسکین? ژانر اجتماعی✍️ بقلم فرنوش گل محمدی داستان کوتاه تسکینپشت فرمون،پامو روی گاز فشار میدادم وفقط به جلو حرکت میکردم نمیدونم به کجابه یه مقصد نامعلوم ...شاید به ناکجا آباد!کلافه بودم، گنگ بودم ... دلم میخواست با کسی حرف بزنم ولی کسی رو نداشتماگر هم کسی بود باید میگفتم ..ولی چی رو میگفتم؟! اصلا از کجا میگفتم؟!فشار پام رو روی پدال بیشتر کردم، رسما ماشین پرواز میکردحالا خودمو وسط جاده میدیدم،وسط جاده ای که از دانشگاه عبور میکرد توی یکلحظه ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.