داستان کوتاه مذهبداستان_کوتاه✨ مذهب? ژانر اجتماعی✍️ بقلم سونیا.ط نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت، که زیربار گرد و غبار به چرخش منظم تیتروارشادامه میداد، تنها یک ساعت تا ظهر باقیمانده بود، با شنیدن صدای نوحه از هیاتکوچه از جا برخواست، تاسوعا همیشه ازظهر مراسم سینه زنی برقراربود، از جابلند شدو دستی به ظاهرش کشید، نگاهیبه لباسهای مشکی اش انداخت و پیراهنیانتخاب کرد، خودش هم نمی دانست چراامروز دلش حال عجیبی داشت، پوشیدونیت به دلتنگی خانواده کرد، هنوز خستگیشب به روی سرش ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.