رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه در اعماق تنهایی

داستان کوتاه در اعماق تنهایی چوب را داخلِ آتش انداخته و با چوبی بزرگ و دیگر، هل اش می دهم در اعماقِ آتش تا کاملا بسوزد.. کاری که هومن با من کرد، دقیقا چهار سال و شش ماه و هجده روز پیش! همین مردی که الان روبرویم نشسته و به صورت ام ذل زده! برگشته.. حالا برگشته، بعد از اینکه من تنهایی و بغض و درد رو کنار گذاشتم برگشته! لب هایِ خشک شده امو از هم باز کرده و می پرسم: _ تا حالا ...

داستان کوتاه قسم نامه

داستان کوتاه قسم نامه مقدمه: و قسم به تک مستأجر قلبم که در پی تصاحبِ این بوم و بر... دریچه به دریچه‌اش را از پایِ جان گذراند، حفره به حفره‌اش را در خونِ احساس غلتاند، دهلیز به دهلیزش را به باروتِ عشق بست... و اما چه شد، که دگر فتح این سرزمین وسوسه‌اش نکرد را؟ نمی‌دانم! ***   قسم به قلم بُرنده‌ی احساس که خط به خطِ خاطراتمان را بر کاغذِ رنگ زِ رخسار رفته‌ی قلبم خطاطی کرد... *** قسم به جوی زلالِ اشک... که از کوچه به کوچه‌ی درد گذر کرد، و در هر قدم چشمان‌ات را ...

داستان کوتاه عطر گلهای رازقی

خلاصه کتاب: به واسطه خودخواهی گله‌ای انسان‌نما‌ خیلی چیزها تغییر کرد! آن‌قدر تغییر و تبعیض در جامعه رنگ گرفت، که وقتی مردم چشم‌های‌شان به روشنی گشوده شد؛ کشورشان دیگر کشور نبود! یعنی آن کشورِ سابق نبود! اصلاً انگار دزد آمده و خانه‌یشان را غارت کرده باشد؛ تا به خودشان آمدند دیدند، که ای دل غافل نصف کشور را به تاراج برده‌اند! در این گیر و دار راه‌زن‌ها فقط به این بوم و بر نزده؛ بلکم در میان شلوغی و هیاهوها با بی‌رحمی تمام قلبی را هم چنگ زده و ربوده بودند! ***

داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز

داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز به نام نامی ایزد پاک. داستان کوتاه: نغمه‌ی پرواز مقدمه: تو آن جانی... که جانانم‌ جانانه... حضورت مامن قلب من است. زندگی همانند همین رهگذر و قطار است، تا می‌آییم کمی به خودمان بجنبیم، سوت آتش خود را می‌زند و می‌گذرد.‌ و هر چه جلوتر می‌رود به ما یادآوری می‌کند که چه آسان داریم روزهای خوب‌مان را از دست می‌دهیم. ما هم‌ تنها در پستوی تنهایی خود چه غریبانه نوای بینوایی می‌نوازیم. وقتی که از عمق دل خود به ژرفای اندرون می‌پردازیم می‌فهمیم ...

داستان کوتاه خاطره ی ابد خورده از فاطمه اسماعیلی

داستان کوتاه خاطره ی ابد خورده از فاطمه اسماعیلی پنجشنبه است. پنجشنبه است و مثل تمام آخر هفته ها برای دیدن و بوییدن و نامزدی ساختن هایمان پر کشیده ام اما چرا دیگر چیزی نمی پرسی؟ دیگر روزمرگی هایم دلت را زده است که جویای اخبار شیطنت ها و آتش سوزاندن هایم بر سر استادان و هم اتاقی هایم نمی شوی و یا فهمیده ای که من نیز همچون تو تغییر کرده ام؟! تغییر کرده ام... به اندازه ی سال ها عمر... و تو فهمیده ای ...

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی

داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی       | آخرین خشاب | مرجان جانی     سه شنبه بود.. زنگ زد گفت داداش  دوتا خشااب بگیر برا کادری میخوام بهم مرخصی بده گفتم: چشم ستون جون بخواه رفتم گرفتم   ( اخه  گفته بود ... قرصارو میخوام برای کادریمون اون نمیتونه پیدا کنه، به من گفته بود پیدا کن منم برگ مرخصیت رو امضا میکنم )   اومد دم دمای ظهر بود، گرفت رفت. غروبش  رو  اوکی کرده بودیم بریم سفره خونه، منو فاطمه اونو الناز ما زودتر رفتیم تو لژ که ...

  • 773 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,327 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه پایانی‌ ترین گلبرگ زرد

داستان کوتاه پایانی‌ ترین گلبرگ زرد پایانی‌ترین گلبرگ زرد نویسنده: مصطفی باقرزاده ( یزداد آوندگار ) در دلش جدال بود. یک مبارزه‌ی بزرگ. بین ماندن و رفتن، بودن و نبودن. از اینکه شاید به گونه‌ای چاره‌ای نداشت جز اینکه برود، اخم بزرگی چهره‌اش را در دست گرفته‌ بود. حوالی ساعت چهار عصر بود، آب دهانش را قورت داد. دستی بر موهای به رنگ ذغالش کشید و دندان قروچه‌ای کرد. چهره‌اش داشت به رنگ آتش مایل می‌شد. اخم بزرگ ابروهای پهنش پررنگ‌تر شد. چشمان ذغالی‌اش ...

داستان کوتاه کاش از مرجان جانی

داستان کوتاه کاش از مرجان جانی با شنیدن صدای ایفن رفتم سمتش و در و باز کردم. کنار در ورودی وایسادم تا آرام بیاد بالا. با دیدنش لبخند زدم و دعوتش کردم داخل... بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم رفتیم تو اتاق و رو تخت نشستیم. آرام: بپوش بریم بیرون... باشه ایی گفتم و اماده شدم... بعد از چند دقیقه پیاده روی به پارک رسیدیم و رو نیمکتی که سایه افتاده بود روش نشستیم. آرام گوشیش و در اورد و مشغول چک کردن پیام هاش ...

داستان کوتاه قضاوت

داستان کوتاه قضاوت           |  قضاوت | مرجان جانی         از خونه بیرون زدم و با دیدن بچه ها سر کوچه رفتم سمتشون. منتظر ماشین ایستاده بودن و منم بهشون ملحق شدم. نرگس: اه باز این دختره اومده... نگاش کن.   مهسا نگاه نرگس رو دنبال کرد و با دیدن دختره گفت: سرو وضعشو نگاه... مشخصه چجور دختریه.   نرگس: اون چه مانتوییه اخه.. نمیپوشید سنگین تر بود. یا اون شال رو سرش.   مهسا: کوو مگه شال سرشه... من که اصلا متوجه نشدم. بی هیچ حرفی فقط به حرفاشون گوش میدادم.. دختر خوشگلی نبود ...

  • 829 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,291 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه عفریت‌ عشق از فاطمه‌ اسماعیلی

داستان کوتاه عفریت‌ عشق از فاطمه‌اسماعیلی #عفریت‌عشق نگاهم را به چشمان نوزاد در آغوشم می‌دوزم و صدای گم شده در خاطراتم در سرم می‌پیچد و من را مسافر گذشته می‌کند. - کاش چشم‌هاش شبیه تو باشه! خودم را بیشتر در آغوش مردانه‌اش می‌چپانم و بی‌توجّه به ترخ و تروخ‌های آشپزخانه که دیگر سرسام‌آور شده است، با بغض می‌گویم: ممنون که تنهام نمی‌ذاری! مکثی می‌کند و خوب می‌دانم که حواسش پرت صداهایی است که همیشه با عشق ورزی‌هایمان اوج می‌گیرند. موهایم را نوازش می‌کند؛ سرش را نزدیک‌تر ...

داستان کوتاه مترو از هانیه امینی

داستان کوتاه مترو از هانیه امینی بی حوصله و کسل در مترو نشسته بودم و نگاه جستجوگرم در اطرف میچرخید که چشمانم بر روی دختر مرده ای که با قدم های سست به سمتم می آمد ثابت ماند. راه میرفت....نفس میکشید ....میدید و میشنوید....ولی مرده بود... پوستش زیادی سفید بود،چشمانش بیش از اندازه سرخ و بی فروغ ،لب هایش مانند کویری بود که در انتظار قطره ای آب است... زیبا بود .....ولی مرده به گمانم روحش مرده بود... نزدیکم شد و آرام کنارم نشست، مبهوت نگاهش ...

داستان کوتاه کنج دنج از سپیده پاییزی

داستان کوتاه کنج دنج از سپیده پاییزی به قدری حسود هستم که حتی به کارش  هم حسادت می کنم. کاش می شد؛ از صبح  تا شب، شب تا صبح هیچ کاری به جز؛ هم آغوشی و  در کنار من بودن نداشته باشد. حتی رضایت دارم؛ که روی کاناپه شکلاتی مقابل تلویزیون لم بدهد، فوتبال تماشا کند، حنجره اش را تا مرز پارگی  برساند؛ که مثلا صدایش برسد به گوش بازیکن تیم محبوبش، این صدا انرژی شود و باعث برد تیم محبوبش، راضی هستم به ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.