داستان کوتاه یک شب بارانیداستان_کوتاه✨ یک شب بارانی? ژانر اجتماعی✍️ بقلم زینب امیری یک شب بارانی...بعد از ظهر جمعه بود مثل همه جمعه ها دلم گرفته بود.از تماشای تلوزیون خسته شده بودم. فیلم های سینماییپشت سرهم پخش می شد اما چشم هایم دیگر نای نگاهکردن به صفحه ی روشن این جعبه جادویی را نداشت. دلممیخواست کتاب بخوانم بلند شدم نگاهی به کتابخانه ی خاکخورده ام انداختم. اما من تمامی کتابها را چندین بار خواندهبودم. با اینکه پیر شده ام اما کودک ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.