داستان کوتاه گندمکشایسته, [۲۴٫۰۴٫۲۰ ۲۲:۵۴]farzaneh💙:«بِسْمِ اللّٰه ِالرَّحمٰنِ الرَّحیم»خدایا به امید تومقدمه:حلقهی گیسوی تو، حسرت انگشتان من است.آه دخترم! شعرت نبودنت را چه تلخ به رخ پدرانههایم میکشد...فرزانه قربانی(گندمک)در یک شب بارانی، حاج علی اصغر که مثل تمام این سال ها بعد یک روز سخت کاری در زمین، در اتاقک خانه اش مشغول استراحت بود؛ ناگهان ناله های ریز ریز ننه شوکت را شنید. به ناگاه تمام وجودش لبالب از استرس و ترس شد. زود از جایش بلند شد و بر ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.