داستان کوتاه کلید قلبم#کلید_قلبم#مرضیه_الفقلبم پنجرهای نداشت فقط دری داشت به بلندای در قلعه ها.آن را قفل کرده بودم و کلیدش را در پستوی ذهنم پنهان کرده بودم؛تو تلاش کردی و به ذهنم راه یافتی ولی راه زیادی برای رسیدن به قلبم هنوز باقی مانده بود.گشتی و گشتی و در اخر کلید قلبم را به دست اوردی.چشمانت را بستی و ارام کلید را در، درقلبم چرخاندی و قلبم را گشودی.با دیدن قلبم که چون خانه ای نوساز خالی بود به جای ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.