داستان کوتاه کلبه وارونه به قلم درسا میرزایی پاهایم جوری درد میکرد که گویی صدها کیلومتر راه رفته بودم.کمرم به قصده تکه تکه شدن مرا می آزرد و هرکه نمی دانست، گمان میکرد کوه ها جا به جا کرده بودم.اما باز هم بی حیایی ام گل کرده بود و دلم اندکی شیطنت می طلبید.در حالی که از فرط خستگی، نفس نفس میزدم، دو دستم را به پیشانی ام تکیه دادم و سایه بانی درست کردم تا نوره سوزنده آفتاب، چشم هایم ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.