داستان کوتاه کلبهای میان آسمان و زمین#"کلبهای میان آسمان و زمین"میان انبوهی از جمعیت، گم شده بودم؛ دقیق نمیدانستم کجاست؟دیوارهایش درست مثل میلههای زندان، کدری و سیاهی روی دیوارهایش مثل ابرهای قیرگون بود، قاب عکسهای کج و معوج اطراف اتاق را پوشانده بود.به هرکدام که نگاه میکردم، حرفی برای گفتن داشتند؛ برایم خوف آور بود.چشم که به آنها میدوختم گویی مثل هیولایی جلو میآمدند و قصد بلعیدنم را داشتند، قدم به عقب برداشتم که به مرد قوی هیکلی برخورد کردم ...
داستان کوتاه کلبهای میان آسمان و زمینمیان انبوهی از جمعیت، گم شده بودم؛ دقیق نمیدانستم کجاست؟دیوارهایش درست مثل میلههای زندان، کدری و سیاهی روی دیوارهایشمثل ابرهای قیرگون بود، قاب عکسهای کج و معوج اطراف اتاق را پوشانده بود.به هرکدام که نگاه میکردم، حرفی برای گفتن داشتند؛ برایم خوف آور بود.چشم که به آنها میدوختم گویی مثل هیولایی جلو میآمدند و قصد بلعیدنم راداشتند، قدم به عقب برداشتم که به مرد قوی هیکلی برخورد کردم و باز چند قدم به جلو ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.