داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشقنام داستان:کاکتوس زشت عاشقبه نام خداوند متعال من، گلی هستم از گلهای این زمین خاکی. مدت هااست که در این اتاق سرد و بی روح رها شده ام. از دوستان، خانواده و عزیزانم مدت زمان بسیاری است که جدا شده ام. نگاهی به دوستانم که در باغچه مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند انداختم.من:« اینطور که به نظر میرسد بسیار خوشحال هستید. هیچ نمیدانم حستان نسبت به من چیست، فقط این را میدانم که باید اعتراف ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.