داستان کوتاه پوچی مفرط#پوچی_مفرط#برگرفته_ازواقعیت#عاطفه_غفوریان زهره نگاهش را به پسر ده ساله ے روبه رویش مے دوزد و با حرص زیر لب مے گوید:-من نمے تونم بذارم این تو خونه من بزرگ بشه. رضاکه از بهانه هاے هر روزه کلافه شده، مردمڪ چشم هایش را مے چرخاند و با اشاره به محمد زیر لب مے غرد:-بسه دیگه زهره چندوقته همش دارے این حرف ها رو مے زنے خسته نشدی؟ زهره بلند مے شود و با صداے بلندترے در حالے که انگشت اشاره اش رو ...
کیانا جان منتظر جلد سومت هم استم بسیار عالی بود...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.