داستان کوتاه مرگ دردبازهم خم و راست شدنهای مکرر و خستگیهای جان فرسا!بازهم فریادهای آقا بالاسرش و زورگوییهای افراطی!کمر صاف کرد و با غرغرهای پی در پی آخی از گلویش خارج شد.-آخ خدا، تاکی این قدر سختی بکشم؟دیگه خسته شدم، تحملم حدی داره.نگاهی به دست های خشک شدهاش انداخت و با لبهای آویزانی زخم روی دستش را نوازش کرد.-الهی بمیرم برات که اینجوری زخم شدی. اوف، باشه بالاخره این شبصبح میشه، بالاخره این درها باز میشه؛ غصه نخور دست خوشگلم!از ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.