داستان کوتاه مجنون- وایی هوا چه قدر سرد شده؟چشمانم که به نوک سرخ شده ی بینی اش افتاد، لبخند عمیقی بر روی لبان جا خوش کرد.با دیدن لبخندم، اخم در هم کشید و اعتراض کرد:به چی می خندی مگه دلقک دیدی؟لبخندم را محو می کنم و با سر انگشت ضربه ی کم جانی به بینی اش می زنم.- تا حالا کسی بهت گفته وقتی عصبانی می شی قیافه ات خواستنی تر می شه؟لب گزید و سرش را به زیر انداخت. ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.