داستان کوتاه قلب ویرانه ام نوشته محدثه نجفیارتمام شهر را پیاده میگردم. قدم به قدم با گربه ها، سگ ها، حشرات هم مسیر میشوم. صدای اگزوز ماشین هایی که سوختشان ته کشیده و بنزین باکیفیتی به خوردشان ندادهاند؛ در گوش هایم جا خشک میکنند و چه چیز بهتر از اینکه مهمان ناخواندهی شب و روز هایم باشند؟!دودی که جای مه گرگ و میش را از شهر به اجاره گرفته است و حتی پولی بابت آن نمیپردازد؛ روی بافت صورتم مینشیند ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.