داستان کوتاه فراموششدگانقلم: شیما حسن پور (شین.ح) (خورشید)-بیا تو!!!!نفس عمیقی کشیدم و بعد از فرو خوردن هوایی که بوی تند تنباکو در آن پیچیده شده بود، وارد اتاق بزرگ و نیمه تاریک شدم.در را به آرامی بستم و در جا ایستادم که صدایش بلند شد:-بیا جلو!!!!!با انگشتانی مشت شده در دست که سرمایش بدنم را به لرزه انداخته می انداخت، به راه افتادم و با قدم هایی کند و بی جان خود را به مقابل میز بزرگ ریاستش رساندم. سر به ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.