داستان کوتاه پدر برگرد نوشته آریانا عاشوری زاده
پدر برگرد
نویسنده آریانا عاشوری زاده
در شهر کوچکی که همه ی افراد باهم دوست و مهربان بودند و به یکدیگر نیکی می کردند دخترک نازی چشم به جهان گشود، دخترکی که چشمانش به رنگ اقیانوسی پهناور آبی بود موهایش از آغاز تولد همانند افتابی تابان بلوند بود هرکس به چشمانش خیره می شد در دریایی عمیق غرق می شد، اما از بدشانسی، این دختر مادر نداشت دکتر ها مجبور شدند او را به دنیا ...
داستان کوتاه آواره ی کوچه پس کوچه های عشق نوشته فاطمه لقایی صفت
[فروارد از کانال داستان کوتاه واقعی]
" آواره ی کوچه پس کوچه های عشق "
ژانر: عاشقانه
روزی که شروع شدنش شاید کابوسی برای فردا های آینده ام بود، روزی که به ظاهر مثل یکی از شوخی های طنز روزگار به نظر می رسید؛ روزی که با ورودم به مدرسه شروع شد.
با تماشای دانش آموزانی که دست در دست هم از کنار هم بودن، هر لحظه لبخند شان عمیق تر میشد ...
داستان کوتاه آلزایمر زرد به قلم فائزه تاجیکی
در پرتو مهر یزدان
مقدمه
فصل به فصل به انتظار پاییز نشسته
است؛ که بیاید طوفان به پا کند و بگوید:«کجاست آن بانوی رویاها که با دستان لطیفش عشق را ترمه بافی می کرد و به قلب ها می آویخت؟»
فریاد زنان بگوید:که آن مهدخت زیبا رو کجاست؟ از غصه برگ هایش را رها کند تا عابران پای روی آنها بگذارند، رد شوند و قصه ی عاشقی خودشان را با صدای خش خش برگ های بیچاره جار ...
داستان کوتاه از خنده متنفرم به قلم مهسا محمدی
پیچ و تاب می خوریم و دست آخر، آن جایی که لایقمان است متوقف می شویم...
آوای نغض جیرجیرک ها را می شنید ماه از بن پرده تیره آسمان می تابید.سگرمه هایش درهم رفت زیبایی ماه نیز دلش را نلرزاند؛گویی با سنگ دلی عجین شده بود...
هیچ چیز خوفناک تر از خنده او را نمی آزرد گویی از نصف بیشتر از سهمش را برده و خورده بود.
نمی توانست لبانش را کش داده و تصویری ...
داستان کوتاه فرشته بی بال به قلم ریحانه مرادقلی
رو به معبودش کرد و گفت: پس کی می رسد زمانی که پا به دنیا بگذارم و زندگی کنم؟
قطره اشکی از چشم های فرشته پایین چکید و گفت: دنیا دار مکافات است، روزی می رسد که از این همه تعجیل پشیمان خواهی شد.
ناگهان همه جا تاریک شد.
چشم هایش را رو به دنیای جدید رو به رویش گشود. خوشحال بود که پس از نه ماه انتظار حالا توانسته از مکانی تاریک به روشنایی ...
داستان کوتاه سال مرگ به قلم ریحانه مرادقلی
به نام خدا
نویسنده: ریحانه مرداقلی
نام اثر: سال مرگ
#سال_مرگ
بر روی صندلی کنار پنجره نشسته بود و جرعه جرعه از قهوه اش می نوشید. همیشه عادت داشت قهوه اش را تلخ بنوشد، زیرا عقیده داشت تلخی اش از تلخی سرنوشت اش بیشتر نیست که بتواند خاطرش را مکدر کند.
به دور دست ها می اندیشید، غرق در افکارش بود و گویی در عالم دیگری سیر می کرد. همه از او دلیل دلخوری اش را جویا می ...
داستان کوتاه پروانه شدن به قلم ریحانه مرادقلی
به نام خدا
صدای کفش های پاشنه بلند قرمز رنگش که گام های تند بر روی زمین خیس خیابان می گذاشت تا زودتر به سر پناهی برسد، نظر هر بیننده ای را جلب می کرد و باعث میشد تا هر کس که از کنارش رد می شود برای این پوشش نامناسبش تیکه ای نثارش کند.
بیخیال از این همه رسوایی، قهقهه می زد و همین امر باعث میشد تا افراد بیشتری نگاه های هیز یا ...
داستان کوتاه عاشقی شهامت میخواهد به قلم عطیه شکری
به نام خدا
نام اثر: عاشقی شهامت می خواهد
به قلم: عطیه شکری
- بعد از انجام کارت یه راست برگرد پاسگاه سر پستت!
پرونده را از دستم گرفت اما قدم از قدم برنداشت. موشکافانه نگاهی به چشمان فراریش انداختم و با جدیت پرسیدم:
چرا وایستادی؟ برو دیگه!
بالاخره دلش را به دریا زد و پر استرس خواسته اش را به زبان آورد:
جناب سرگرد اجازه می دید یه امروز رو بعد از کارم مرخص شم؟!
نگاه پر غروری به ...
داستان کوتاه سرنوشت بی رحم به قلم ریحانه مرداقلی
به نام خدا
نویسنده: ریحانه مرداقلی
نام اثر: سرنوشت بی رحم
سرنوشت از قبل نوشته شده است اما افسارش در دستان ماست.
این روز ها لباس هایش خلاصه شده بود در سه رنگ مشکی، سورمه ای و کرم و جالب تر از همه هم خوانی لباس هایش با ریحانه ای بود که به تازگی تمام فکر و ذهنش درگیر او بود. شاید حتی فکرش را هم نمی کرد که زیباترین دختر کلاسشان که خودش خوب می ...
داستان کوتاه کلبه وارونه به قلم درسا میرزایی
پاهایم جوری درد میکرد که گویی صدها کیلومتر راه رفته بودم.
کمرم به قصده تکه تکه شدن مرا می آزرد و هرکه نمی دانست، گمان میکرد کوه ها جا به جا کرده بودم.
اما باز هم بی حیایی ام گل کرده بود و دلم اندکی شیطنت می طلبید.
در حالی که از فرط خستگی، نفس نفس میزدم، دو دستم را به پیشانی ام تکیه دادم و سایه بانی درست کردم تا نوره سوزنده آفتاب، چشم هایم ...
داستان کوتاه تفسیر عشق به قلم عطیه شکری
بیلچه ی درون دستم را گوشه ای رها کردم و ریشه ی بوته ی کوچک نسترن را از درون گلدان درآوردم و
بر روی خاک باغچه گذاشتم.
بی آن که بازگردم، حضورش را احساس می کردم. می دانستم عزیز دردانه ی این عمارت با پدرش سر
جنگ دارد و این روزها پژمرده ترین گل باغم است. آه عمیقی که کشید را به وضوح شکار کردم. دلم گرفت
از این حجم غصه که در دلش تلنبار شده بود؛ ...
داستان کوتاه عشق یواشکی به قلم م.طالع(سرنوشت)
به نام آفرینندهی حس ناب عشق
عشق یواشکی ❤
امروز هم مثل تمام روزهایی که از زندگی لعنتی و روزهای تکراری خسته شدم توی کتابخونه نشستم
و خودم رو با نوشتن سرگرم کردم.
خیلی وقت بود که داشتم به جای نوشتن الکی نت گردی میکردم و تا میخواستم صفحهی تلگرامم
رو ببندم پیامی توجهم رو جلب کرد.
- سلام
- میتونیم با هم آشنا بشیم.
جواب دادم.
- سلام، شما
که نوشت یک دوست.
هر چی پیامک بازی میکردی جواب میداد. تا اینکه ازش اسمش ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.