? داستان_کوتاه✨ شیفت? ژانر اجتماعی✍ بقلم علی حقیقتداستان کوتاه شیفتدکمه پیراهنم را می بستم.با جر و بحث ساده آغاز شد.چند شب پیش وقتی از کار برگشتم،پشت در صدای خنده اش تیری به قلبم زد.در را با احتیاط باز کردم.من را دید،کمی رنگش به سفیدی زد.از استرس پلکش پرید.با روی خوش پرسیدم امروز شیفت هستی؟انگار نشنید به من خیره شده بود.دوباره پرسیدمبا لحنی به هم ریخته گفت آره عزیزم،کارهای بیمارستانامروز خیلی زیاده...با عجله کیفش را بست و به سمت دو راهی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.