داستان کوتاه روحم با توست“روحم با توست”لحظهﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ هستیم چه ﺗﻨﻬﺎ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ؛ ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ.ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ، ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو!ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ در آغوشهم ضربان قلبمان یکی میشد، همان لحظههایی که الان دیگر نیست.اشکهایم را از روی گونهام پاک کردم، رژ لب صورتی رنگم را روی لبهای بیرنگم مالیدم و از اتاقم بیرون رفتم.تک چراغ روشن خانه را خاموش کردم و از خانه خارج شدم.منتظرم بود؛ داخل همان زانتیای ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.