داستان کوتاه خیال شیرین نوشته ا اصغر زادهبنام حقداستانکِ : خیال_شیرینبقلم : ا_اصغرزاده قدم زنان خود را به حوض وسط خانه رساند؛ دست هایش را از هم باز کرد و دور خود چرخ زد، خندید و چرخ زد، چرخ زد و چرخ زد و خندید از ته دل و واقعی.چه خانه ی زیبایی!رویایی و قشنگ. سرش را بلند کرد. آسمان قصد باریدن داشت. چه بهتر!به سمت تاب دویید و رویش نشست؛ خودش را تاب داد و منتظر باریدن باران شد. انتظارش ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.