داستان کوتاه خرس عروسکی به قلم مرضیه حکیمی#خرس_عروسکیاز سرمای هوا بود یا انزوای وجودم، نمی دانم اما تمام تنم می لرزید. دو تا گوی روی صورتم تر شده بود و می درخشید.پوشال های درون قلبم انگار توی هم پیچ و تاپ می خوردند. من فقط یه خرس کوچک با مدل قدیمی بودم که روی قفسه یزهوار در رفته مغازه نشسته بودم. هیچ کس حتی حاضر نبود لبخندی نثارم کند یا لمسم کند. قیافه ی همه با دیدنم تویهم می رفت ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.