داستان کوتاه دفن عشق به قلم فرشاد لوزعیبه نام خدا داستان دفن عشق گاهی درد ها گفتنی نیست و بلعیدنیست!باید بلعید و زندگی کرد!باید بلعید و دلی را نشکست!باید بلعید و ذره ذره جان داد، به جای شکستن.دست های یخ بسته ام را توی دست های بزرگ و مردانه ی، برادر مهربان تر از جانم می گذارم تا اطمینان حاصل کنم از بودنش.با فشردن دستم به طرفم سر می چرخاند. با پلک روی هم گذاشتنش دلرگمم می کند.بغض بالا آماده تا راه ...
داستان کوتاه قطار سرنوشت به قلم فرشاد لوزعی بنام پناه دهنده ی دلها هیچ وقت فکر نمی کردم با حرکت کردن قطار، سرنوشت و زندگی من هم عوض بشه.تقدیر من، رقم بخوره با تقدیر یکی مثل خودم.از نماز خانه ایستگاه نیشابور، بیرون اومدم. داشتم کتونی هام رو پام می کردم که با زمین خوردندختر بچه ای، حدودا پنج ساله، هراسان ایستادم. قلبم داشت از جاش کنده می شد.دختر بچه با جیغ بلند... سرش رو بالا گرفت.از لب زیرینش خون جاری شد. نمی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.