رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه امید به آینده ای بهتر

داستان کوتاه امید به آینده ای بهتر کارم که در آشپزخانه تمام می شود به سمت پذیرایی حرکت می کنم. اولین قدم را که در آن می گذارم، ناگهان درد مهیبی کل وجودم را فرا می گیرد. آن قدر شدید است که نمی توانم قدم دوم را بردارم ولی به خاطر مادر سعی می کنم به زور خودم را به اتاقی که بیرون قرار دارد و مختص داداش و زن داداشم است، برسانم. در اتاق را که باز می کنم، همان جا ...

  • 1084 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,525 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه شکست

داستان کوتاه شکست «شکست!» نویسنده: پرنیا رخشا   با صدای افتادن و شکستن چند چیز که امواج صوتیش تا سر کوچه میومد، قدم‌هام رو تندتر کردم تا زودتر به خونه برسم. قطعاً کل اسباب خونه هم شکست! حالا بیا و تقصیرش رو روی گردن بچه‌ها بنداز. در حیاط رو قدری محکم کوبیدم که صدایی دوبرابر صدای شکستن، از خونه استخراج شد. لب به دندون گرفتم و نگاه شرمنده‌ای به مرد زیرپوش پوشیده‌ای که داشت با اخم‌هاش باقیِ اسبابم رو هم می‌شکست، انداختم. رو گرفتم و رفتم؛ ...

  • 1098 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,215 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه بوی باروت

داستان کوتاه بوی باروت بوی باروت نویسنده: زینب انوشا به نام خدا دوان دوان لا به لای برگ های سبز و علف های مزاحم می دوید. قفسه ی سینه ش می سوخت و به سختی نفس میکشید. پاهایش ذوق ذوق میکردند و دستانش فریاد نجات سر میدادند اما او... باز می دوید! در فکر و ذهنش تنها یک کلمه مانده بود. همان یک کلمه به قدری برایش نفرت انگیز بود که آرزو میکرد کاش هیچ وقت آن را نمی شنید. نفرت... میکشد انسان را!  احساس ر!  زندگی را! اما ...

  • 1104 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,669 بازدید
  • ۱۰ نظر
داستان کوتاه چشم انتظار

داستان کوتاه چشم انتظار   به نام خدا چشم انتظار نویسنده و ویراستار: سبا علی محمد   خانه سالمندان! نمی‌دانم این کلمه را به خاطر وجود آدم‌های بامزه و مهربون داخلش باید دوست داشت یا به خاطر بی‌معرفتی‌های‌ بچه‌های همین آدم‌های بانمک و بی‌کسیشان نباید دوست داشت! اولین روز کاری، باید جالب باشد! آن هم کنار کلی مادربزرگ و پدربزرگ‌هایی که کلی قصه برای تعریف کردن دارند. زنگ موسسه را زدم و در جواب شخص پشت آیفون که می‌پرسید: شما؟ گفتم: پرستار جدید هستم. این حیاط بزرگ، درختان سر لختی ...

  • 1117 روز پيش
  • علی غلامی
  • 3,655 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه امید و آرزو

داستان کوتاه امید و آرزو عادتش شده بود، روزها به امید دیدن دوباره‌ی او پشت پنجره می‌نشست و شب‌ها به شوق تحقق رویای چند ساله‌اش به خواب می‌رفت. دیدگانش کم سو شده بود و تصاویر در مقابل چشمانش تار اما میل دل کندن از درهای آسایشگاهی که هرآن امکان داشت، تصویر پسر رشیدش را قاب بگیرد از جان کندن هم برایش سخت‌تر بود. دست پرستار که روی شانه‌اش نشست، خط باریک لب هایش آرام کش آمد و سوال همیشگی‌اش را پرسید: برگشته؟ پرستار بغض ...

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است #داستانی اموزنده نام داستان:خدایا مدد غیر از تو ننگ است نویسنده:نازنین عظیمی نگاهم به دختر بچه ای افتاد، که ناراحت یک گوشه ای کز کرده بود. و در هوای سردی به خود می‌لرزید. به سمتش حرکت کردم گوشه‌ای نشستم و او را به آغوش کشیدم، بوسه ای بر گونه اش کاشتم. _خاله کمکم میکنی به خدا قسم می‌خورم یادم نیس آخرین بار چی خوردم! نگاهش مایوس بود، نمی‌دانستم کیه؟ ولی لحظه‌ای اشک از چشمانم جاری شد. بی انکه احساس کنم ...

  • 1135 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,394 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق

داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق نام داستان:کاکتوس زشت عاشق به نام خداوند متعال     من، گلی هستم از گل‌های این زمین خاکی. مدت هااست که در این اتاق سرد و بی روح رها شده ام. از دوستان، خانواده و عزیزانم مدت زمان بسیاری است که جدا شده ام. نگاهی به دوستانم که در باغچه مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند انداختم. من:« اینطور که به نظر می‌رسد بسیار خوشحال هستید. هیچ نمی‌دانم حستان نسبت به من چیست، فقط این را می‌دانم که باید اعتراف ...

داستان کوتاه عطر دلتنگی

داستان کوتاه عطر دلتنگی 《عطر دلتنگی》 طبق معمول عکس پسرک در دستانش بود و مدام قربان صدقه اش می رفت. کار هرروزه‌اش بود. ولی مگر سیر می شد؟ دستمالی که در دست داشت را بر روی قاب عکس کشید. -مادر به قربونت بره! دخترک سرحال کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. سر گرداند مادر را پیدا کند که طبق معمول در همان جای همیشگی‌اش اورا یافت. آرام و بدون سروصدا به مادر نزدیک شد و دستانش را دور گردن مادر حلقه ...

  • 1149 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,706 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه شاید ما پشت آینه باشیم

داستان کوتاه شاید ما پشت آینه باشیم شاید ما پشت آینه باشیم. به قلم پرنیا رخشا مقدمه: شاید ما انسان‌ها مرده باشیم و در اصل مرگ را برایمان اشتباه معنا کرده باشند؛ شاید خود نفس کشیدن مردگی محسوب شود! باید پذیرفت که ما سری معانی و اصطلاحاتی را به کار برده و یاد گرفته‌ایم که شاید در اصل معنای متفاوت و دقیقاً برعکسی داشته باشند. تعریف واحدی از «آینه» برای مردمان تفسیر شده است؛ وسیله‌ای است که به علت صافی و بازتاب بالا بر رویه‌ی خود، ...

  • 1155 روز پيش
  • علی غلامی
  • 967 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه تنفس سیگار

داستان کوتاه تنفس سیگار با کرختی تکان آرامی خوردم، تنم کوفته بود و احساس خستگی تمام وجودم را دربر گرفته بود. دستم را روی تشک کشیدم تا گوشی همراهم را پیدا کنم اما نبود! چشم‌هایم را به سرعت باز کردم که دردی موذی در سرم پیچید، دردی مانند برخورد صاعقه با تک‌تک نورون‌های مغزم. انتشار درد باعث شد چشمانم را ببندم که صدای لطیفی گفت: به هوش اومد! دستم را بلند کردم تا روی چشمانم بگذارم که با حس سوزش شدیدی «آخ»ی ...

داستان کوتاه شما آقای؟

داستان کوتاه شما آقای؟ به یاد تو ای دوست ترین" داستان کوتاه: شما آقای؟... به قلم: غزل داداش پور کپی از اثر اکیدا ممنوع!!!آغازین: هوای خانه خفقان بود. مرد روی سرامیک های سرد نشسته و پاهایش را در شکمش جمع کرده بود. مبل ها برایش حکم کوره ی آتش را داشتند. تابلو هایی که با عشق و علاقه روی دیوار ها نصب کرده بود حال برایش دهان کجی می کردند. باران بود, طوفان بود, سیل بود... اشک نمی آمد، بغض نمی آمد، عربده نمی آمد... تنها سکوت بود؛ خاموشی! آرام و ...

  • 1170 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,040 بازدید
  • ۳ نظر
داستان کوتاه به سمت خدا

داستان کوتاه به سمت خدا بسم الله الرحمن الرحیم   همه چی از اون شب شروع شد.اون شب مثل همه ی شب ها نبود,ماه پشت ابرها مانده بود. حس نزدیکی به خدا را داشتم, یه حس خیلی قوی حسی که منو مجبور به بستن یه عهد کرد که اون عهد زندگی منو تغییر داد. الهی در تاریکی گناهانم گم شده ام به یک دست آویز و یک تکیه گاه نیاز دارم.سردرگمم بین دوراهی سستی و خوب بودن. می دانم تکیه گاهم کیست اما کمی ...

  • 1193 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,372 بازدید
  • ۴ نظر
درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.