داستان کوتاه✨ آرامشی از جنس بغض? ژانر اجتماعی✍ بقلم ا.اصغر زادهقسمتی از داستان: راویاولشخص"سحر"(حال)با بغضے خفه کننده که سعے در محار کردنش داشتمسرم را به چپ و راست تکان دادم.باورش سخت بود خیلی بیشتر از خیلی سخت بود.بی اراده اشکام راهِ گونم را پیدا کردند.دستم را روی گلویم گذاشتم داشتم خفه میشدم نفس کشیدنسخت شده بود و انگار در این دنیا اصلا اکسیژنی وجود نداشت.عقب عقب رفتم و چشمام خیرهی چشمان سرخ کامران بود که انگاربراے اونم همه چیز تمام شده ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.